سیمای زرند- روزگاری پدر و مادرم نامه های عموی شهیدم را که از جبهه فرستاده بود رو برای ما میخوندن وقتی به خطهای آخر نامه میرسدند بغضشان میشکست، دقیقا جایی که عموجانم خبر سلامتی دوستانش را داده بود.
به گزارش سیمای زرند، در بین این دوستان یک اسم بود که همیشه باعث گریه پدر و مادرم میشد.یک روز علت این ناراحتی را پرسیدم و جواب پدرم بغض من را هم شکست.
پدرم به من گفت عباس ذوالحسنی همراه عمو عباس مفقود شده و هنوز هیچ خبری ازش نیاوردند.
این مسئله باعث شد که من پیگیر خانواده این بسیجی مفقودالاثر بشوم.
وقتی از بستگانشان جویای حال پدر و مادر عباس ذوالحسنی شدم یک نفر به من گفت به نظرت حال پدری که تا آخرین لحظه عمرش چشم به راه پسرش باشد و آخرش دیدارشان به آن دنیا بیافتد گفتن دارد؟ یا حال مادری که غم نبود جگر گوشه اش و 38 سال چشم انتظاری باعث شده تا مرز جنون برسه و همه چیز را فراموش کند جز پسرش عباس را به چه کسی میشود گفت؟
چه شرمساریم و شرمنده امثال من که بی تفاوت سالهای سال هر کجا بودیم و هستیم نه یادی از پسرشان کردیم نه احوالی از این پدر و مادر گرفتیم.
تا ابد شرمنده مادر عباس ذوالحسنی هستم تا ابد
به قلم مجتبی علیزاده
انتهای پیام/